یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

بازم شبهام تنهاییه

سکوتم را به کله باری از غصه به دست با می سپارم

تا با سرعتی از مهر به سوی خد بروند

و بگوییند ان نیم نگاهت هم را دیگر نمی خواهم

ولی گاه به این می نگرم که بدون حضورش هیچم و پوچم

ولی ای ای فرشته ی انصاف

.

.

.

حق این نبود

تمام احساسم را ازت می خواهم

از تو که برای امتحان شرط عاشقی می کذاری و خود ما را به مرحله ی امتحان می گذاری

من که دگر توان ندارم

پایان راه منو تو

تو با دیگری

منم با

.

.

.

.

یادت سر می کنم بس

خدانگهدار فرشته ام

این اشک ها را واسته ی خوش بختیت میکنم نزد خدا

و به حرمت خیانت می خواهم که خیانتی نبینی

پشت را می خواه نگاه نکنی

گولوله های اشک روی زمین دیدن ندارد

خوهاشا نگاه نکن

به حرمت ان عشق اسمانیمان که

حرمت شکنی کردی با گردن بند خیانت رفتی

خواهش میکنم نگاه نکن

ممکن است این احساس من پیر مانع خوش بختیت شود

تو می سپارم به خدا

به حرمت همان خدا می خواهم که در صلح ارامش

روزات را سپری کنی

.

.

برو فرشته ام

نبودنت با بودنت برای من فرقی ندارد

برو

شاید نباشی ولی همان قدر در قلبمی

عشقه من

زندگی را همچون کودکی برایت تشبیه می کنم

که به ان کودک برای کار خوبش

کاکائو هدیه گرفته بود

هدیه ی سوی خدای حالا دگر دارد می رود

درست بود از سوی خدا بود

ولی من لایق نبودم

من بودم که خیانت کردم

حالا دگر اب پاکی ریختم کاری کردم

که بروی فکر نکنی همدمی هم بود

از اینکه دگر به یادم نباشی راضی ام

مثل همان روزی که قولش را دادی

.

خیانت.صلح.ارامش.

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:توان,پایان,عاشقانه,زیبا,امتحان,خدانگهدار,فرشته,حرمت,خیانت,صلح,ارامش,فروشگاه,,
  • حیف باوفایی من حیف عشق و اعتمادم

    حیف عمرم حیف لحظه های خوبی که برای تو گذاشتم
    حیف غصه ای که خوردم چون ازت خبر نداشتم

    حیف اون روزا که کلی ناز چشماتو کشیدم
    حیف شوقی که تو گفتی داری اما من ندیدم

    حیف حرفای قشنگی که برای تو نوشتم
    حیف رویام که واسه تو از قشنگی هاش گذشتم

    حیف اون شبها که نشستم با خیالت زیر مهتاب
    حیف وقتی که تلف شد واسه دیدنت توی خواب

    حیف باوفایی من حیف عشق و اعتمادم

    حیف فرصتهای نقرم حیف عمرم و دقیقه ام
    حیف هر چی به تو گفتم راست راسی حیف سلیقم

    حیف اشکایی که ریختم واسه تو دم سپیده
    حیف احساس طلاییم حیف این عشق و عقیده

    حیف شادییم توی روزی که میگن تولدتت بود
    حیف عاشقیم که گفتی اولش کار خودت بود

    حیف اون همه قسم ها که به اسم تو نخوردم
    حیف نازی که کشیدم چونکه طاقت نیوردم

    حیف اون کسی که دائم عاشقم بود توی رویا
    حیف که تو از راه رسیدی اونو دادمش به دریا

    حیف قلبم که یه روزی دادمش دستت امانت
    حیف اعتماد اون روز حیف واژه خیانت

    حیف اون همه دعاهام واسه ی تو شب تنها
    حیف اون چیزی که گم شد دیگه هم نمیشه پیدا

    حیف اون شبی که گفتم پیش تو کمه .... یادته
    حیف اون حرفا که گفتی گفتم اشکالی نداره یادته

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:عاشقانه,شعر,ناب,دلنوشته,زیباترین,بهترین,دانلود,فروشگاه,رسم,دنیا,کهنه,خدا,دریا,حرف,
  • کسی صدای مرا می شنود؟!

    دلتنگم دلتنگ...


    کسی صدای مرا می شنود؟!


    او گفت بر نخواهد گشت..


    پس من این همه زمان..


    چرا رفت و برگشت آونگ ساعت را شمردم؟


    پیر شدم از شوق انتظارش.. در جوانی..


    این بی انصافی است..!


    برای این همه عشق...


    برای این همه صبر..


    آه دنیا پاسخت چیست برای این همه درد...؟؟!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:دلتنگ,عشق,شور,بی انصاف,پاسخ,ساعت,دلنوشته,شوق,انتظار,جوانی,فروشگاه,اینترنتی,
  • يک نفر نيست بپرسد از من

    يک نفر نيست بپرسد از من
    که تو از پنجره عشق چه ها مي خواهي؟
    صبح تا نيمه شب منتظري
    همه جا مي نگري
    گاه با ماه سخن مي گوي
    گاه با رهگذران،خبر گمشده اي مي جويي !
    راستي گمشده ات کيست؟کجاست؟
    صدفي در دريا است؟

    نوري از روزنه فرداها ست

    يا خدايي است که از روز ازل پنهان است؟
    .................................................

    دل من يه روز به دريا زد و رفت…

    پشت پا به رسم دنيا زد و رفت…

    زنده ها خيلي براش کهنه بودن…

    خودشو تو مرده ها جا زد و رفت…

    هواي تازه دلش مي خواست ولي…

    آخرش تو غبارا زد و رفت…

    دنبال کليد خوشبختي مي گشت…
    خودشم قفلي رو قفلا زد و رفت.............................................................................................................................. بیرون رفتنمون کنسل شد به فردا افتاد اومدم اینو بزارم ............ این واسه اون عشقا نیستا واسه یکی هست که برام عزیز

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:عاشقانه,شعر,ناب,دلنوشته,زیباترین,بهترین,دانلود,فروشگاه,رسم,دنیا,کهنه,خدا,
  • ♫ کسی بخودش نگیره ...............

    از دوستم شنیده بودم یه جا سراغ داره که دل شکسته رو خوب می خرن.
    آدرس اونجا رو به زحمت پیدا کردم،
    صاحب مغازه یه پیرمرد بود که روی یه صندلی چوبی و قدیمی نشسته بود و داشت با زحمت با یه تکه نخ محکم یه قلب تیکه تیکه شده رو وصله میزد !
    وای چه قدر قلب اونجا بود !!! ..
    رفتم تو ...
    - سلام ،
    یه دل آوردم واسه فروش
    پیرمرد بدون اینکه حتی نگاهی به من بندازه پرسید:
    - چند بار شکسته؟
    - مگه مهمه؟
    - بله، هر چی کمتر بهتر
    قلبم و گرفتم کف دستم ... پیرمردبدون توجه به لرزش انگشتام اون وگرفت و در حال ورانداز کردنش زیر لب یه چیزایی زمزمه کرد:
    - این دو تا درست میشه، این یکی خیلی بزرگه...
    یه مرتبه سرش و آورد بالا پرسید:
    - دل خودته یا پیداش کردی؟ از کسی خریدی؟
    - نه مال خودمه ، چند میخریش؟
    - قیمتی نداره.
    - من اگه بخوام یکی ازت بخرم چند میدی؟
    - بستگی داره.
    - به چی؟
    - کدومش رو بخوای
    - مثلآ اون
    - فروشی نیست
    - چرا؟
    - عتیقست ... !
    - مال کی بوده؟
    - مجنون
    - خب اون
    - فروشی نیست
    - آخه چرا مگه مال کیه؟
    - سواد داری زیرش نوشته که ... فرهاد
    - خب اون چی؟
    - اون اصلآ فروشی نیست
    - مال کیه؟
    - مال خودمه
    - حالا مال منو چند می خری؟
    - مال تو ... یه آهم نمی ارزه !
    چشام از کاسه زد بیرون،آخه چرا؟
    - قلبت خیلی وصله داره ...!
    چند جاش هم اصلآ درست نمیشه
    آدم معروفی هم که نیستی
    - خب نیستم ولی عــــاشق که هستم
    پوزخندی زد و گفت:
    - عاشق ... !
    این قلبهایی رو که میبینی همه مال عاشقایی هست که از عشق حقیقی مردن ،
    تو هنوز خیلی تا این عشق فاصله داری ،
    نه ، قلبت به دردم نمی خوره ...!
    پیرمرد این و گفت و با سردی دلم و گوشه ای گذاشت ،
    دلم و بر داشتم و تو راه برگشت همش به جمله های آخر پیرمرد فکر میکردم « عاشق ... ؟! این قلبهایی رو که میبینی همه مال عاشقهایی هست که از عشق حقیقی مردن ، ... تو هنوز خیلی تا این عشق فاصله داری ، قلبت به دردم نمی خوره ... به دردم نمی خوره...

    باخودم گفتم من قلب خودم دوست ندارم چه توقع داری کس دیگه دوست داشته باشه .........

    javahermarket

    گردنبند مروارید

    ويكتوريا دختر زيبا و باهوش پنج ساله اي بود.
    يك روز كه همراه مادرش براي خريد به فروشگاه رفته بود، چشمش به يك گردن بند مرواريد بدلي افتاد كه قيمتش ??/? دلار بود، دلش بسيار آن گردن بند را ميخواست. پس پيش مادرش رفت و از مادرش خواهش كرد كه آن گردن بند را برايش بخرد.
    مادرش گفت:
    خوب! اين گردن بند قشنگيه، اما قيمتش زياده، خوب چه كار مي توانيم بكنيم!
    من اين گردن بند را برات مي خرم اما شرط داره، وقتي به خانه رسيديم، يك ليست مرتب از كارها كه مي تواني انجام شان بدهي رو بهت مي دم و با انجام آن كارها ميتواني پول گردن بندت رو بپردازي و البته مادر بزرگت هم براي تولدت چند دلار تحفه مي ده و اين مي تونه كمكت كنه.

    ويكتوريا قبول كرد …
    او هر روز با جديت كارهايي كه برايش محول شده بود را انجام مي داد و مطمئن بود كه مادربزرگش هم براي تولدش مقداري پول هديه مي دهد.

    بزودي ويكتوريا همه كارها را انجام داد و توانست بهاي گردن بندش را بپردازد.

    واي كه چقدر آن گردن بند را دوست داشت.
    همه جا آن را به گردنش مي انداخت؛ كودكستان، بستر خواب، وقـتي با مادرش براي كاري بيرون مي رفت، تنها جايي كه آن را از گردنش باز مي ‌كرد حمام بود، چون مادرش گفته بود ممكن است رنگش خراب شود!

    پدر ويكتوريا خيلي دخترش را دوست داشت.

    هر شب كه ويكتوريا به بستر خواب مي رفت، پدرش كنار بسترش روي صندلي مخصوصش مينشست و داستان دلخواه ويكتوريا را برايش مي خواند.

    يك شب بعد از اينكه داستان تمام شد، پدر ويكتوريا گفت:
    ويكتوريا ! تو من رو دوست داري؟

    - اوه، البته پدر! خودت مي دوني كه عاشقتم.

    - پس اون گردن بند مرواريدت رو به من بده !!!

    - نه پدر، اون رو نه! اما مي توانم عروسك مورد علاقه ام رو كه سال پيش براي تولدم به من هديه دادي رو به خودت بدم، اون عروسك قشنگيه، مي تواني در مهماني هات دعوتش كني، قبوله؟

    - نه عزيزم، باشه، مشكلي نيست …

    پدرش روي او را بوسيد و نوازش كرد و گفت: "شب بخير عزيزم"

    هفته بعد پدرش مجددا بعد از خواندن داستان، از ويكتوريا پرسيد:
    ويكتوريا ! تو من رو دوست داري؟

    - اوه، البته پدر! خودت مي دوني كه عاشقتم.

    - پس اون گردن بند مرواريدت رو به من بده !!!

    - نه پدر، گردن بندم رو نه، اما مي توانم اسب كوچك و قشنگم رو بهت بدم، او موهايش خيلي نرم و لطيفه، مي تواني در باغ با او قدم بزني، قبوله؟

    - نه عزيزم، باشه، مشكلي نيست …

    و دوباره روي او را بوسيد و گفت:
    "خدا حفظت كنه دختر زيباي من، خوابهاي خوب ببيني"

    چند روز بعد، وقتي پدر ويكتوريا آمد تا برايش داستان بخواند، ديد كه ويكتوريا روي تخت نشسته و لب هايش مي لرزد.

    ويكتوريا گفت : "پدر، بيا اينجا" ، دست خود را به سمت پدرش برد، وقتي مشتش را باز كرد گردن بندش آنجا بود و آن را در دست پدرش گذاشت.

    پدر با يك دستش آن گردن بند بدلي را گرفته بود و با دست ديگرش، از جيبش يك قوطي چرمي طلايي رنگ بسيار زيبا را بيرون آورد. داخل قوطي، يك گردن بند زيبا و اصل مرواريد بود!!! پدرش در تمام اين مدت آن را نگهداشته بود. او منتظر بود تا هر وقت ويكتوريا از آن گردن بند بدلي صرف نظر كرد، آن وقت اين گردن بند اصل و زيبا را برايش هديه بدهد.
    اين مسأله دقيقاً همان كاري است كه خداوند در مورد ما انجام ميدهد! او منتظر مي ماند تا ما از چيزهاي بي ارزشي كه در زندگي به آن ها چسبيديم دست بكشيم، تا آنوقت گنج واقعي اش را به ما هديه بدهد. اين داستان سبب مي شود تا درباره چيزهايي كه به آن دل بستيم بيشتر فكر كنيم … سبب مي شود، ياد چيزهايي بيفتيم كه به ظاهر از دست داده بوديم اما خداي بزرگ، به جاي آن ها، چيزهاي بهتر و گرانبهاتري را به ما ارزاني داشته ...

    زندگي را قدر بدانيم، در هر لحظه شكرگزار او باشيم ولي خودمان را به سكون و يكنواختي هم عادت ندهيم. چراكه زندگي جاريست و همانگونه كه خداوند شايسته ترين نعمت ها را براي بندگانش قرار داده همواره فرصت ها و افق هاي بهتري در انتظار ماست كه در سايه ي تلاش، بردباري و ايمان به آينده تحقق خواهد يافت

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1391برچسب:بوسه,نوازش,علاقه,هوگو,محول,ویکتوریا,داستان,زیبا,بها,کودکستان,فروشگاه,
  • قطار که باشی

    مسافربری

    یا باری

    فرقی نمیکند

    قطار که باشی

    پایت را

    از ریلت نمی توانی درازتر کنی

    و هیچ ایستگاهی پذیرایت نیست

    قطار که باشی

    هر چه بزرگتر شوی

    بیشتر سوارت می شوند

    هرچه فریاد بزنی

    دست تکانت می دهند

    و البته

    شاید

    باعث خندیدن چند کودک هم بشوی

    پس من

    خوشبختم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1391برچسب:باعث,خندیدن,کودک,خوشبخت,قطار,ایستگاه,فروشگاه,فریاد,بزرگتر,,
  • عاشقانه

    یه جهان قاصدک ناز به راحت باشد

    بوی گل ، نذر قشنگی نگاهت باشد

    خداوند شب و روز تمام لحظات

    پشت و پناه تو عزیزم باشد

    دلتنگی عین یه جای شکستگی روی عینک آدمه

    هر جا نگاه می کنی می بینیش

    من آن ابرم که بارانش تو هستی / همان یوسف که کنعانش تو هستی

    مسافر میشوم تا آخر عمر / در آن راهی که پایانش تو هستی

    با یاد تو زندگی کردن چه کم خرج است ، نه خواب میخواهد ، نه خوراک !

    از فکر من بگذر خیالت تخت باشد

    من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد

    این من که با هر ضربه ای از پا در آمد

    تصمیم دارد بعد از این سرسخت باشد

    تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد

    تصمیم دارد هم بسوزد ، هم بسازد

    هزار گل تقدیم به آیینه ی شکسته ای که هزار بار لبخند شما را تکرار می کند

    این روزها آنقدر شکسته ام ، که عصا به دست راه میرود دلم !

    دلم دل نیست ، دریا نیست ، مرداب است

    که موجی هم سراغش را نمی گیرد

    نه میل زیستن دارد نه می میرد

    همیشه با غمت من در ستیزم / به این خاطر همیشه اشک میریزم

    روی هر برگ گلی این را نوشتم / تویی امید من تنها ، عزیزم

    دیدی ای حافظ که کنعان دلم بی ماه شد

    عاقبت با عشق و غم کوه امیدم آب شد

    گفته بودی یوسف گم گشته باز آید ولی

    یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد

    جدا موندن از کسی که دوستش داری فرقی با مردن نداره

    پس عمری که بی تو میگذرد مرگیست به نام زندگی

    دنیا مثل پاییزه ، هم قشنگه هم غم انگیزه

    قشنگیش به خاطر توست ، غم انگیزیش به خاطر دوری از توست

    یک چشم من از روز جدایی بگریست

    چشم دگرم گفت چرا ؟ گریه ز چیست

    چون روز وصال شد فرازش کردم

    گفتم نگریستی نباید نگریست

     

    هر روز نبودنت را بر دیوار خط کشیدم

    ببین این دیوار لامروت دیگر جایی برای خط زدن ندارد

    خوش به حال تو که خودت را راحت کردی

    یک خط کشیدی تنها ، آن هم روی من

    نیستی همنفسم سهم دلم بی کسیه

    تنهایی پر از غم و حسرت و دلواپسیه

    بی تو این زنده بودن زندگی محسوب نمیشه

    زخم رو قلب شکسته ام تا ابد خوب نمیشه

    تو را انگار یک جا دیده بودم

    میان خواب و رویا دیده بودم

    نگاهت همچو شبنم آشنا بود

    گمانم بین گلها دیده بودم

    تو دنیایی که جای آرزوهاست

    کسی جز تو منو عاشق نمی خواست

    بیا تا تکیه گاه من تو باشی

    دلم مثل خودت تنهای تنهاست

    تو کی هستی که همه فکر و خیالم شده تو

    بی نهایت.تو شدی زندگی من ، همه یادم شده تو

    یاد تو در خاطراتم وقتی پیدا می شود

    می رود دنیا ز یادم چون که یادم شده تو

    اینجا زمین است، زمین گرد است

    تویی که مرا دور زدی!

    فردا به خودم خواهی رسید

    حال و روزت دیدنیست

    دنیای آدم برفی ها دنیای ساده ایست

    اگر برف بیاد هست ، اگر برف نیاید نیست

    مثل دنیای من ، اگر تو باشی هستم ، اگر نباشی …!

    عجیب است دریا… تا آدم را غرق خود می کند آن را پس می زند!

    دل نزد توست گر چه دوری ز برم

    جویای توام اگر نپرسی خبرم

    خالی نشود خیالت از چشم ترم

    در قلب منی اگر چه جایی دگرم

    هزار کلمه برجای خالی ات ریختم اما پر نشد

    به گمانم از جنس بی نهایتی

    باز دلم یاد شما می کند

    یاد همان لطف و صفا می کند

    این دل بی کینه همیشه تو را

    بر سر سجاده دعا می کند

    به بند دلت میاویز رخت خاطره ام را، گردبادهای فراموشی حرمت نمی شناسند…

    ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر

    به مرام تو گرفتار و به یاد تو اسیر

    هر بار که می خواهم به سمتت بیایم

    یادم می افتد “دلتنگی ” هرگز بهانه خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست

    عشق یعنی تو مرا می رانی

    من به صد حوصله می آیم باز

    حوصله ی جمع و تفریق ندارم، یه ضرب خرابتم !

    شیشه ای مشکند… یک نفر می پرسد که چرا شیشه شکست؟

    یک نفر می گوید: شاید رفع بلاست،

    دیگری می گوید: شیشه را باد شکست؟

    دل من سخت شکست هیچ کس هیچ نگفت

    از خودم می پرسم: ارزش قلب من ازشیشه یک پنجره هم کمتر بود؟

    به کجا می نگری؟ بودنت تنها نیست

    تو خدا را داری ومن آرامش چشمان تو را

    پر است خلوتم از یاد عاشقانه ی او / گرفته باز دل کوچکم بهانه ی او

    نسیم رهگذر این بار هم نیاورده / به دست قاصدکی نامه با نشانه ی او

    قلب کال من در فصل دست های تو می رسد

    فصلی برای تمام رویاها ، دستی برای تمام فصل ها

    سر به هوا نیستم، اما همیشه چشم به آسمان دارم

    حال عجیبیست دیدن همان آسمان که شاید تو دقایقی پیش به آن نگاه کرده ای

    من را از هر طرف نگاه کنی ، عاشق تو از آب در می آیم !

    javahermarket

    روزي جوان ثروتمندي نزد استادي رفت و گفت:

    عشق را چگونه بيابم تا زندگاني نيكويي داشته باشم؟

    استاد مرد جوان را به كنار پنجره برد و گفت: پشت پنجره چه مي‌بيني؟

    مرد گفت: آدم‌هايي كه مي‌آيند و مي‌روند و گداي كوري كه در خيابان صدقه مي‌گيرد.

    سپس استاد آينه بزرگي به او نشان داد و گفت: اكنون چه مي‌بيني؟

    مرد گفت: فقط خودم را مي‌بينم.

    استاد گفت: اكنون ديگران را نمي‌تواني ببيني.

    آينه و شيشه هر دو از يك ماده اوليه ساخته شده‌اند،

    اما آينه لايه نازكي از نقره در پشت خود دارد و در نتيجه چيزي جز شخص خود را نمي‌بيني.

    خوب فكر كن!

    وقتي شيشه فقير باشد، ديگران را مي‌بيند و به آن‌ها احساس محبت مي‌كند،

    اما وقتي از نقره يا جيوه (يعني ثروت) پوشيده مي‌شود، تنها خودش را مي‌بيند.

    اكنون به خاطر بسپار: تنها وقتي ارزش داري كه شجاع باشي و آن پوشش نقره‌اي را از جلوي چشمهايت

    برداري تا بار ديگر بتواني ديگران را ببيني و همه را دوستشان بداري اينبار نه به خاطر خودت بلكه به خاطر

    خدا .

    آن‌گاه خواهي دانست كه" عشق يعني دوست داشتن ديگران

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:استاد,فقیر,عشق,شاگرد,شیشه,محبت,دیگران,لایه,اینه,زندگی,فروشگاه,
  • دستمال کاغذی به اشک گفت:
    قطره قطره ات طلاست
    یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
    عاشقم با من ازدواج میکنی؟
    اشک گفت:
    ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟
    تو چقدر ساده ای! خوش خیال کاغذی
    توی ازدواج ما تو مچاله میشوی
    چرک میشوی و تکه ای زباله میشوی
    پس برو و بی خیال باش...
    عاشقی کجاست؟
    تو فقط دستمال باش!

    * * *

    دستمال کاغذی دلش شکست
    گوشه ای کنار جعبه اش نشست
    گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
    در تن سفید و نازکش دوید
    خون درد
    آخرش دستمال کاغذی مچاله شد
    مثل تکه ای زباله شد
    او، ولی شبیه دیگران نشد
    چرک و زشت مثل دیگران نشد
    رفت اگر چه توی سطل آشغال
    پاک بود و عاشق و زلال
    او
    با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشت
    چونکه در میان قلب خود
    دانه های اشک داشت...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:اشک,پاک,عاشق,زلال,اشغال,کاغذ,سفید,دختر,ساده,فروشگاه,عاشقانه,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    بازم شبهام تنهاییه

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا